دو‌ دوست ‌صميمي


آرشيو مطالب

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

اسفند 1390

بهمن 1390

دی 1390

آذر 1390

آبان 1390

مهر 1390

شهريور 1390

موضوعات

اینارو داریم

دل نوشته

شعر

عکس

فناوری جدید

اس ام اس

طنز

جملات زیبا

داستان کوتاه

تست

بیشتر بدانید...

آیا می دانید

جملات بزرگان

مطالب جالب و خواندنی

فال

دانلود

کتاب مهتاب

کتاب تخصصی

هفته نامه عشق خدا

عناوین مطالب وبلاگ

لینک دوستان

قالب وبلاگ

سایت مهندسی معدن

اس ام اس کده دوستان

فقط خنده

دانلود جدیدترین آهنگها

تصاویر عاشقانه

دنیای عکس و آهنگ جدید برنطین

خاکم سوادکوه

جملات ناب

نقره داغ

کلبه مخفی

داستان هاي كوتاه و آموزنده

دل نوشته مریم

انجمن علمی دانشکده شهید دادبین کرمان

مهندسی معدن

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

قالب بلاگفا


نويسندگان
علیرضا رستگار


درباره وبلاگ



در خیال من بمان ،اما خودت برو،آنکه در رویای من است مرا دوست دارد، نه تو! *به این جمع با صفا خوش آمدید!عشق یعنی زندگی....
welove2@yahoo.com

پیوند های روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

الوقلیون

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

روانشناسی رنگ ها

به یاد داشته باش:

اگر دروغ رنگ داشت...

خدایا کفر نمی‌گویم

گاه می رویم تا برسیم.

اصل ۹۰/۱۰

طب سنتی(میوه درمانی،گیاه درمانی)

پدر عاشقی بسوزه!!؟

باز باران٬ با ترانه

عاشقت خواهم ماند

دوست دارم عاشقانه

می گذرد

نشکن

نشکن

دیوانه ام

کسی باشه

دور میمانم

صدایم کن

مردن

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin



 

استخاره آنلاین با قرآن کریم



دو‌ دوست ‌صميمي

 

دو‌ دوست ‌صميمي

دو‌ دوست ‌صميمي :احمد و محمود دو دوست صميمي بودند كه در دهكده‌اي دور

از شهر زندگي مي‌كردند. اين دو پسربچه همسايه ديوار به ديوارند و خانواده‌شان

به كشاورزي مشغول بودند. پدر احمد آرزو داشت كه پسرش دكتر شود تا به مردم

ده خدمت كند و مادر محمود دعا مي‌كرد كه پسرش مهندس شود تا خانه‌هاي

ده را محكم و قشنگ بسازد.

روز اول مهر بود و قرار شد كه اين دو دوست صميمي به

مدرسه بروند خيلي خوشحال شدند. هر دو كتاب‌هايشان را جلد كردند

و قلم و دفترچه فراهم كردند تا درس معلم را خوب ياد بگيرند و قبول شوند و اتفاقا

هر سال جزو شاگردان اول و نمونه بودند. احمد كه پدرش از بيماري مرموزي رنج

مي‌برد دلش مي‌خواست زودتر بزرگ شود و به آرزوي پدرش جامه عمل بپوشاند و

به مردم ده خدمت كند زيرا دهي كه احمد و محمود در آنجا زندگي مي‌كردند،

دكتر نداشت و آنها اگر كوچك‌ترين ناراحتي پيدا مي‌كردند بايد يك فاصله طولاني تا

ده ديگر را كه دكتر داشت طي كنند. هنوز چند ماهي از رفتن احمد و محمود به

مدرسه نگذشته بود كه بيماري پدر احمد بدتر شد و متاسفانه يك روز صبح كه

احمد آماده رفتن به مدرسه شده بود متوجه شد كه پدرش مرده است. احمد

پس از مرگ پدرش بسيار گريه كرد از طرفي او ديگر نمي‌توانست اين روزها به

مدرسه برود و درس بخواند چون با همان سن كم بايد در كشاورزي به مادرش

كمك مي‌كرد تا بتواند زندگي خواهر و مادر خود را تامين نمايد. محمود كه دوست

خوبي براي احمد بود وقتي متوجه جريان شد با معلم او صحبت كرد و معلم هم

ماجرا را براي مدير مدرسه تعريف كرد و قرار شد كه معلم مهربان شب‌ها به احمد

درس بدهد تا او بتواند هم كار كند و هم درس بخواند. بله بچه‌هاي خوب احمد

روزها كار مي‌كرد و شب‌ها درس مي‌خواند و هرسال هم قبول مي‌شد و در اين

راه محمود به احمد كمك مي‌كرد و هر چه ياد گرفته بود به او مي‌آموخت. بچه‌هاي

خوب خلاصه ماجراي احمد و محمود به اينجا ختم مي‌شود كه پس از طي ساليان

دراز احمد بر اثر تلاش و كوشش دكتر شد و به خدمت مردم ده پرداخت و محمود

هم همان طور كه آرزو مي‌كرد مهندس شد و به آباد كردن ده كوچكشان پرداخت.

شما هم يادتان باشد كه در سايه تلاش و كوشش هم مي‌توان درس خواند و هم

كار كرد تا بتوانيم در آينده به كشورمان خدمت كنيم. همان طور كه احمد و محمود

خدمت كردند و حالا خوشبخت هستند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، داستان کوتاه، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390





Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by welove2 This Template By Theme-Designer.Com